در ۱۲ اکتبر سال ۱۴۹۲ کریستف کلمب به ساحلی در شمالشرقی کوبا رسید که بعدها بر آن نام سن سالوادور (ناجی مقدس) گذاشت. در ۱۰ سال بعد از آن کلمب ۴ بار دیگر به دنیای جدید سفر کرد. در سفر چهارم و آخرش در آمریکای مرکزی در موقعیتی خطرناک قرار گرفت.
این سفر چهارم در ۱۱ می ۱۵۰۲ انجام شد و کلمب با ۴ کشتی از اسپانیا به سوی دنیای جدید حرکت کرد که البته ابتدای مسیر مجبور شد دو کشتی را پس بفرستد و با دو کشتی باقیمانده راهی شد. یک سال بعد، پس از رسیدن تازهواردان به جزیرهای که امروز ما آن را با نام جامائیکا میشناسیم، مردم بومی از او و همراهانش با غذا و سرپناه استقبال کردند اما پس از مدتی با طولانی شدن حضور خارجیها، تنش روزبهروز بیشتر میشد. پس از ۶ ماه خدمهی کلمب شورش کردند و به دزدی، غارت و کشتوکشتار بومیها مشغول شدند. با افزایش درگیریها و نارضایتی بومیها کلمب به فکر راه چارهای افتاد.
آن زمان «یوهانس مولر ون کنیگزبرگ»، که بیشتر با نام رگیومونتانوس شناخته میشود، ستارهشناس و ریاضیدان آلمانی جدول و تقویمی نجومی آماده کرده بود که همهی وقایع نجومی سالهای ۱۴۷۵-۱۵۰۶ را پوشش میداد. در این تقویم همهی اطلاعات مورد نیاز دربارهی خورشید، ماه، سیارات، ستارههای مهم و صورتهای فلکی وجود داشت بهطوری که پس از انتشار هیچ دریانوردی بدون این جدول به سفر نمیرفت. کریستف کلمب هم از این قاعده جدا نبود و با مطالعهی آن متوجه شد که پنجشنبه، ۲۹ فوریهی ۱۵۰۴ ماهگرفتگی کاملی رخ خواهد داد که با طلوع ماه آغاز میشود.
سه روز پیش از گرفت، کلمب با رئیس قبیلهی بومیها ملاقات کرد و به او هشدار داد که خدای مسیحی او، از بومیها بسیار ناراضی است چراکه آنها دیگر غذای او و افرادش را تأمین نمیکنند و به نشانهی این نارضایتی تا سه روز دیگر ماه را از آسمان محو خواهد کرد تا شیطان بر همهی آنها غلبه کند.
در زمان مشخصشده، ماه طلوع کرد آنهم در حالیکه بخش کوچکی از آن تاریک شده بود. یک ساعت بعد ماه به گوی تیره و تاریک و بدتر از آن سرخ رنگ تبدیل شده بود. این ماه شوم، بومیها را به وحشت انداخت. بهطوریکه به گفتهی پسر کلمب، فردیناند، آنها با ترس و لرز به سوی کلمب رفتند و از او خواستند که به نمایندگی از آنها با خدایش صحبت کند. آنها قول دادند که اگر ماه مثل قبل شود از افراد کلمب با خوشرویی و رضایت پذیرایی کنند.
کلمب پس از شنیدن این درخواست اعلام کرد که باید با خدایش به تنهایی صحبت کند و برای ۵۰ دقیقهی آینده خودش را در اتاقش حبس کرد و با بررسی جدول نجومی به بررسی مراحل گوناگون ماهگرفتگی پرداخت. نهایتاً پیش از اینکه گرفت کامل به پایان برسد از اتاق بیرون آمد و به بومیها گفت که آنها بخشیده شدهاند. بومیها تا ۲۹ ژوئن ۱۵۰۴ یعنی تقریباً تا ۴ ماه بعد بهخوبی از کلمب و افرادش پذیرایی کردند تا کشتی کمکی از اسپانیا رسید و آنها بهنوعی نجات پیدا کردند.
در سال ۱۸۸۹ مارک تواین با شنیدن این ماجرا داستان «یانکی کنیتیکت در دربار شاه آرتور» را نوشت که قهرمان اصلی آن «هانک مورگان» از ترفند کلمب برای نجات جانش استفاده میکند. مورگان ادعا میکند که در روز ۲۱ ژوئن سال ۵۲۸ خورشید تیره و تار خواهد شد اما اگر از جان او بگذرند و به او مقامی در دربار بدهند، با قدرت خارقالعادهاش، خورشید را برمیگرداند. تنها مشکل این داستان این است که در روز ادعا شده درواقعیت هیچ خورشیدگرفتگی روی نداده است.